کد خبر : 6926
تاریخ انتشار : یکشنبه 25 مهر 1400 - 9:52
-

اختصاصی/یادداشت؛

کشفیات و مکاشفات! فرهنگی – هنری (سریال ها)

کشفیات و مکاشفات! فرهنگی – هنری (سریال ها)
وسط این همه مشغله و دغدغه و گرفتاری شغلی و شخصی و البته معیشتی این روزها، هنوز یک گوشه خلوت برساخته ی شخصی (مصداق چهاردیواری اختیاری)، به قوت خود باقی مانده و از دست نرفته!!؛

اختصاصی سیب پرس/حسام شکیبا:

وسط این همه مشغله و دغدغه و گرفتاری شغلی و شخصی و البته معیشتی این روزها، هنوز یک گوشه خلوت برساخته ی شخصی (مصداق چهاردیواری اختیاری)، به قوت خود باقی مانده و از دست نرفته!! تا به قول دکتر مصطفی مهرآیین، تقلایی باشد برای یافتن روزنه ای کم سو به سوی فرار از روزمرگی و تن آسایی و افسردگی…؛ با این قید بدیهی، که طبعاً این ها همه ی دیده ها و خوانده های این روزها نیستند… بخش اول به «کتاب ها» و بخش دوم به «سریال ها» اختصاص دارد… و در اولین فرصت، بخش سوم هم که به «فیلم ها» اختصاص دارد، ارائه خواهد شد.

سریال ها

  1. American crime story/ تا فصل چهارم

فصل سوم این مینی سریال ده قسمتی تماشایی و جذاب (که در فصل اول به ماجرای بازیکن مشهور فوتبال امریکایی او. جی. سیمپسون و ماجرای قتل همسرش و دادگاه های پیاپی؛ و در فصل دومش به ماجرای قتل طراح مد مشهور ایتالیایی ورساچه می پرداخت)، به ماجرای بسیار بسیار مشهور! رابطه بیل کلینتون و مونیکا لوینسکی می پردازد. پس باید حق داد که تا همین جا سریال، با انتخاب چنین موضوعی، ۳ بر صفر از مخاطب پیگیر و علاقه مند به این مباحث، جلو است!

سریال، حالا که به قسمت چهارم از ده قسمت رسیده، درست به شیوه دو فصل قبل، به شدت اهل روایت مبتنی بر شرح بی دریغ و تام و تمام جزییات و .. تعریف داستان از اولِ اولِ اول! است؛ تا آن جا که تا حالا که به قسمت ۴ رسیده، هنوز ماجرای ارتباط کلینتون و لوینسکی برملا نشده!!. و هنوز اندر خم یک کوچه ی پاملا جونز و لیندا تریپ است!!

سریال، سر فرصت، بی عجله و با دست و دلبازی تمام، شخصیت های اصلی و فرعی اش را معرفی می کند و رگ و ریشه شکل گرفتن این رابطه و حواشی جنجالی سیاسی و ژورنالیستی اش را پی می گیرد و عجله ای هم برای رسیدن به نقطه اوجی که همه منتظرش هستند، ندارد! از این نظر، هم چنان می توان این فصل از سریال را با این شیوه روایت خاص خود، دوست داشت و از تماشایش لذت برد…

فقط می ماند یک بازی درجه یک، کم نظیر و تماشایی از هنرپیشه قابل احترام این سال ها، سارا پولسن در یکی از نقش های اصلی سریال که یافتنش زیر گریم حیرت انگیزی که حتی اندام او را هم شامل شده!، کاری واقعاً سخت است!.. و بگذارید پیش بینی محکمی هم داشته باشم که در جوایز تلویزیونی امسال، قطعاً بی رقیب خواهد بود، و اگر هم جایزه بارانش نکنند، قطعاً از نابلدی و کج سلیقگی جایزه دهندگان است!!… و یک بازی افتضاح و کلیشه با یک گریم افتضاح تر، از کلایو اوون در نقش بیل کلینتون که اندک جذابیت و دلبری! آن آدم را هم با این گریم و بازی، ضایع می کند!

  1. زخم کاری/ محمد حسین مهدویان

تماشای ۱۵ قسمت سریال شبکه خانگی حسین مهدویان (که این سال ها خیلی اتهامات را از فیلمساز سفارشی بودن تا نابلدی سینما تجربه کرده)، به عنوان یک سریال «ایرانی»، تجربه قابل توجهی بود. شخصاً به جز سریال مهم و مورد علاقه ام، «قورباغه» هومن سیدی، سریال ایرانی دیگری را در این سطح ندیده ام که تا جایی که «امکان» دارد و مناسباتِ سخیفِ مادی و محتواییِ هنرورزی و سریال سازی و فیلمسازی در ایران امکان می دهد، از مختصات و سقف تولیدِ «ایرانی» بگریزد و افق دورتر و آزموده تری را در منظر هنر و تلویزیون و سینمای این روزگار جستجو کند.

ریتم و شخصیت پردازی و کاراکترپردازی (منهای دو سه انتخاب بسیار بد، مثل پسر و دختر اصلی) و شیوه روایت یک داستان پر از فراز و فرود و حادثه و …، قابل توجه است و فاصله زیادی از نمونه های مشابه خود دارد… و البته امتیاز اصلی سریال، که بازی جواد عزتی است (به قول یکی از دوستان، اگر این کاری که عزتی در این سریال انجام می دهد، بازیگری است، پس بقیه بازیگران سینما و تلویزیون ایران چه غلطی می کنند؟!!..).

برداشت کاملاً آزاد از «مکبث» شکسپیر و «بیست زخم کاری» محمود حسینی زاد که در جای خود، نوول بسیار محترم و قدر نادیده ای است، برای تبدیلش به یک درام خون بار و ملتهبِ ایرانی، به نظرم جواب خوبی گرفته و «زخم کاری» با وجود باگ ها و مشکلات روایی و داستانی متعددش، از هر نظر، به خصوص بابت شجاعت کم نظیرش در حذف بی رحمانه شخصیت های اصلی، یک سر و گردن از محصولات مشابه بالاتر است.

… و یک نکته فرامتنی مهم: این که کاراکتر اصلی سریال، آرام آرام به یک بدمن مخوف تبدیل می شود اما همچنان مورد تأیید و علاقه ی ماست!! … و در طی کردن این مسیر شیطانی، خشونت سرزده از خودش و همه اطرافیانش، این همه سبعانه است؛ فراتر از هزار پیام سخیفِ! اخلاقی و آموزنده!، واقعیت تلخی را از جامعه امروزمان به ذهن متبادر می کند: پیش تر هم جایی، چیزکی به بهانه تماشای «جوکر» نوشته بودم: «جوکر، جایی پنهان، در درون خود ماست؛ چنان دور، چنان نزدیک که با تلنگری، خود را بنمایاند».

  1. همینگوی/ مینی سریال مستند سه قسمتی

ارنست همینگوی از بزرگ ترین نویسندگان امریکایی، به اندازه کافی، شهرت (از خیلی خوب تا خیلی بد!) دارد؛ اما کاری که در این مینی سریال سه قسمتیِ بسیار تماشایی، دقیق و سرشار از دقت در جزییات زندگی و شخصیت همینگوی با روایت پیتر کویوت و صدای جف بریجز به جای همینگوی انجام شده، کار حیرت انگیزی است؛ با تأمل و تدقیق حیرت انگیز بر گوشه گوشه ی زندگی، خانواده، کار، نوشتن، ماجراجویی ها، عاشقیت های مستمر! و ازدواج های متعدد و پیاپی!، و سرانجامِ تلخ او، … و سریال، هیچ کنج دنجی از همینگوی را فراموش نکرده…

شخصاً مثل بسیاری دیگر از مخاطبان آثار همینگوی، زندگی پر فراز و نشیب و سرشار از ماجراجویی های همینگوی را – حتی از آثارش-  بسیار بیش تر دوست دارم (آدم خاص و متفاوت و مخالف خوانی که زندگی را قطره به قطره نوشیده)؛ مگر سه داستان کوتاه درخشانش؛ «اردوگاه سرخپوست ها»، «آدمکش ها» و «زندگی شاد فرانسیس مکومبر» که جایگاه ویژه ای برایم دارند و هنوز باورم نمی شود روزگاری، کل متنِ «آدمکش ها» را حفظ بوده ام!!).. و این مینی سریال، علاوه بر توجه و تمرکز ویژه بر تک تک آثارش و زمینه های خلق آن ها، اتفاقاً بیش تر بر زندگی ماجراجویانه او تمرکز دارد؛ و از این منظر، تکه های پایانی سریال که به خودکشی محتوم و انگار ناگزیرِ او تکیه دارد، گویای این واقعیت است که همینگوی و بسیاری چون او، زمانی مُردند و خودشان را تمام کردند که دیگر نتوانستند کاری را که برایش خلق شده بودند، انجام دهند؛ و اینجا حکایت زوال عقل و ذهن و قلمِ همینگوی، دلیل تام و تمامِ فروپاشی است؛ و یادمان نرود که با هر خودکشی، فقط یک نفر نمی میرد…

  1. جگوار

در توصیف این مینی سریال شش قسمتی اسپانیایی – در اصل، اسراییلی/ اسپانیایی- می خواهم یک افشاگری کشّافانه! هم داشته باشم که ظاهراً هنوز هیچ کس در عالم تلویزیون و نقد و هنر به آن اشاره نکرده!!

«جگوار»، ماجرای تشکیل یک گروه ۵ نفره از قربانیان یهودستیزی و «هولوکاست» توسط نازی هاست که در گرماگرمِ دیکتاتوریِ سرکوبگرانه ی ژنرال فرانکوی فاشیست در اسپانیا، در جستجوی رد پاهایی از سرداران و فرماندهان نازیِ بانی هولوکاست هستند تا از آن ها انتقام بگیرند؛ در شرایطی که فرانکو، عملاً با بی توجهیِ عامدانه به پناه بردن فرماندهان نازی به اسپانیا، زمینه را برای زندگی راحت و آشکار و مرفه آن ها در اسپانیا فراهم کرده.. اما این زندگی مرفه و راحت نازی ها، از چشمان تیزبین قربانیان هولوکاست دور نمانده و آن ها با انگیزه هایی ویژه و بی اغماض، در به در دنبال یافتن آن ها و انتقام هستند…

(بروز چنین وضعیتی را آن هم تا این حد آشکار به نفع  نازی ها در اسپانیای فرانکو چندان در مطالعاتم به یاد ندارم و نمی دانم تا چه حد با واقعیت تاریخی مطابقت دارد؛ اما) انتخاب اسپانیا به عنوان محمل و لوکیشن اصلی رخدادهای مرتبط با نازی ها و هولوکاست در این سریال، هوشمندانه است؛ چون اسپانیا بعد از سریال محبوب و مشهور و جهانگیرِ «money heist» و چندین نمونه دیگر در این سال ها، واقعاً قطب چشمگیر سریال و صنعت تلویزیون است و به شدت توجهات را به سریالی با این مضمون جلب می کند؛ و حتی اگر با واقعیات تاریخی تطبیق نداشته باشد، برای مخاطبان، جالب توجه و کنجکاوی برانگیز خواهد بود.

«جگوار» البته به سیاق سریال های استاندارد و موفق این روزها، سر و شکل حرفه ایِ قابل توجه و ریتم یکدست و کارگردانی جذاب و پرتعلیقی دارد و تماشایی است (اگر از بسیاری گاف ها و باگ های فیلمنامه ای آن بگذریم؛ مثلاً این که این دو گروه، مدام در ناف اسپانیا به جان هم می افتند و تعقیب و گریز و تیراندازی و بکش بکش و خونریزی و انفجار، اما از سنگ صدا در می آید، از پلیس و نیروهای امنیتی اسپانیا صدا در نمی آید!!؛ طوری که کاملاً حال و هوای تگزاس در عصر غرب وحشی زنده می شود!!)…

اما کشف و افشاگری که از آن حرف زدم، به نظرم شوخی نیست و حتی مهم و قابل تأمل است: معمولاً سینما و هنرِ مرتبط با هولوکاست و مظلومیت یهودیان را به مظلومیتِ صرف و نجابتِ بسیار و قربانی دادن های فراوان می شناسیم. در واقع، فارغ از این که هولوکاست و مدعاهای صهیونیست ها در این مورد چه قدر واقعی است و مدعاهای مخالفان هولوکاست و منکران آن، تا چه حد با واقعیت تطابق دارد، هنر و  ادبیات و سینما و تلویزیون و خلاصه همه ی ابزارهای استفاده شده از سوی یهودیت و مشخصاً صهیونیست ها برای نمایش مظلومیت یهودیان و سبعیت هولوکاست در تمام دهه های اخیر، با بهره گیری از الگوی مظلومیتِ قوم نجیب و زجرکشیدهِ یهود، ممزوج بوده تا از مسیر این رویکرد کاملاً مورد حمایت های هنگفت مادی و معنوی در جهان، آلمان که هیچ، کل اروپا و امریکا و حتی تمامیت جهان را مسخّر این ایده و شرمسار ابدی بابت مظالم تاریخیِ روا داشته شده به یهودیان در قالب هولوکاست کنند (شخصاً هرگز دغدغه بررسی یا اثبات صحت و سقم هولوکاست و موارد مشابه را و حتی قرار گرفتن در زمره منکران آن نداشته ام؛ چون اعتقاد دارم حتی اگر یک نفر در کوره های آدم سوزی نازی ها سوخته باشد، جنایت بشری است و قتل عام انسانی؛ اما چنین جنایتی، هیچ تقدم و به خصوص فضل تقدمی بر مثلاً قتل عام ارامنه در فلان جای تاریخ و جهان، نسل کشی های پیاپی در برمه و آفریقا و …، و حتی غرق شدن آن کودک مظلوم سوری در رویای مهاجرت، جلوی اقیانوس ندارد. حالا این که یهودیت و مشخصاً صهیونیسم، این ماجرا را به پیراهن عثمان برای شرمساری ابدی و عذرخواهی مداومِ باقی بشریت تبدیل کرده، ماجرای دیگری است و بقیه جهان باید شرمسارِ این همه جنایت و قتل عام و پاکسازی قومی و ترور و … در جهان هم باشند؛ که ظاهراً نیستند!!!.. بگذریم..

کشفی که حرفش را زدم، این است: با بررسی حتی گذرای تعداد قابل توجهی از فیلم ها و سریال های مشابه در این سال ها، آشکارا به نظر می رسد یهودیت اسراییلی و صهیونیسم، از لاک دفاعیِ مبتنی بر انگاره ی ملت مظلوم و نجیب و زجر دیده ی یهود بیرون آمده و حالا به جای کهن/ الگوی «قوم مظلوم»، انگاره ی «الهه انتقام» را می پروراند و بزرگ می کند؛ یعنی دیگر «فهرست شیندلر» و «زندگی زیباست» و «پسرکی با پیژامه راه راه» در کار نیست که مظلومیت دایمی و دلخراش یهودیان را فریاد بزند؛ این بار به مصداق آیه «ماتیاس» که در سریال، چند باری علناً خرج می شود، ماجرا، تفسیر جدیدی است از «چشم در برابر چشم و دندان برابر دندان»؛ بی آن که بنا بر آن آموزه الهیاتی مشهور، «اگر به یک روی گونه ات سیلی زدند، بی درنگ روی دیگر گونه ات را جلو بیاور»، اساساً جایی برای مظلومیت باشد.

آن چه در این سریال و چند اثر مشابه (مجموعه ای از فیلم ها درباره ربودن و محاکمه و اعدام آیشمن در اورشلیم و البته سریال آل پاچینو: شکارچیان) در دو سه سال اخیر مشهود است، طراحی و بسط این ایده است که حالا طرح «پاکسازی نژادی جهان»، از نازی ها چرخیده تا به یهودیان و صهیونیست ها رسیده؛ سازوکارهای بنیادین اقلیت سازی و طرد در قالبِ برساختِ مفهومِ جعلی «اکثریتِ موهومِ دشمنانِ یهودیت» به نسل جدید صهیونیست ها ارث رسیده … و حالا وقت پرواز «الهه انتقام» بر سر هر کسی است که همدست نازی ها بوده و حتی در مواردی در همین سال های اخیر، نگاه چپ به صهیونیست ها انداخته باشد. در این مسیر هم، جای توجیه برای دست زدن به هر نوع ترور و ارعاب و حتی قتل و ترور و شکنجه و … با سبعیت و خشونت تمام از سوی مظلومان و قربانیان سابق، فراهم است که در این سریال هم، قهرمانان خوش بر و رو و کاراکترهای مهاجم و شجاع و دلاور، مدام با اتکا با تفاسیر فردیِ صریح از متون الهیاتی یهودی و مسیحی، این اعمال خشونت بار را توجیه می کنند.

همه ی وجوه کشف بزرگی! که از آن حرف زدم، در تماشای نمونه های پرشمار این سال ها قابل دریافت است، اما مخاطبِ پیگیر است که باید خود بی واسطه و مستقل به تماشا و ردیابی بنشیند.

  1. Kin

بعد از مدت ها، شبکه AMC یک سریال ناب و تماشاییِ رده یک عرضه کرده: مینی سریال ۸ قسمتی kin که ابتدا شایعه شده بود سه حرف اول نام خاندان تبهکار ایرلندیِ کیناهان باشد، اما با کمی دقت و پیگیری و البته با توجه به ایرلندی بودن (دلیلش را می گویم)، نام سریال، به معنای «خویشاوندی» است. سریال، ماجرای ظاهراً واقعی دو خانواده تبهکار ایرلندی در دوبلین را نشان می دهد که بعد از یک رشته اتفاق ها و کشته شدن نوجوان بیگناه یک خانواده، نهایت تنش و التهاب بینشان ایجاد می شود. تا این جا که چهار قسمت از سریال پخش شده، می توان ادعا کرد یکی از بهترین و خوش ساخت ترین سریال های ۲۰۲۱ عرضه شده است.

اما چرا ایرلندی بودن سریال مهم است؟ معمولاً در سریال ها و فیلم های ژانرهای مافیایی، گنگستری و زیرژانرهای مشابه، خانواده، یا جای ویژه ای (مثل پدرخوانده ها) دارد یا چندان محل توجه نیست (مثل اغلب گنگستری ها)؛ اما به عنوان تفاوت واضح دنیای تبهکاران در نقطه دیگری از دنیا (این جا، ایرلند)، اهمیت و جایگاه ویژه سه عامل، بسیار مهم است: خانواده (خویشاوندی)، قلمرو (سرزمین) و مذهب.

با کمی مطالعه اجتماعی و البته بررسی تاریخی و مذهبی، جایگاه این دو مفهوم در ایرلند کاملاً مشخص می شود؛ جامعه ای سرشار از التهاب ها و تنش های مذهبیِ رادیکال که در آن، خانواده و خویشاوندی، جایگاه و شأن بسیار ویژه ای دارد. رد چنین نگره ای را می توان حتی در کتاب مشهوری از هربرت شانون بریچتو به اسم «خویشاوندی، فرهنگ، سرزمین و زندگی پس از مرگ» دید که از منظری انجیلی، به این موضوعات می پردازد؛ بنابراین در kin، التهاب و تنش نه در تعقیب و گریزهای مداوم و تیراندازی های مستمر خیابانی و بانک زنی های خشن و خونپاشی های سبعانه؛ بلکه در روابط و مناسبات آدم ها درون مفهومِ خویشاوندی و خانواده با انگیزه های قلمروطلبانه و البته مذهبی معنا پیدا می کند؛ یعنی جلوه ی تام و تمام خویشاوندی و قلمرو و مذهب. نمونه های متعددی از این التهاب و تنش درونی و بطئی را می شود در آثاری که ردی از ایرلندی ها در دنیای تبهکاری دارند، از مرد ایرلندی تا گنگ های نیویورک و … دید.

خاطرم هست در جایی از فیلم قدر نادیده ی رابرت دنیرو (چوپان خوب)، مت دیمون به سراغ جو پشی مهاجر ایتالیایی می رود تا حکم اخراج از امریکا را به او ابلاغ کند. پشی عبارتی نزدیک به این مضمون می گوید که «ایتالیایی ها کلیسا و خانواده شان، سیاه ها موسیقی شان، و ایرلندی ها خانواده و سرزمینشان را دارند که به آن فخر بفروشند. شما امریکایی ها چی دارید؟».. جواب مت دیمون البته خیلی ربطی به سریالkin  ندارد، وقتی می گوید: «ما امریکایی ها ایالات متحده امریکا را داریم، همه ی شما مهاجرها فقط بازدید کننده  اید!»؛ اما تأکید بر خویشاوندی و سرزمین را درباره ایرلندی ها خاطرم بود!!

در سریال، همه بازیگران خوب و عالی هستند اما برای ما، آشنا البته آیدان گیلن (همان پیتر بیلیش سریال «بازی تاج و تخت») است که این جا هم عالی است.

۶- بازی مرکب:

صحبت درباره این محصولِ تا این حد ترند شده ی به شدت محبوب و عالمگیر! با بی شمار عاشق مشتاق و واله که گریبان هم برایش می درند!!، کمی سخت است اما باید حقیقت را- از منظر خود البته- گفت!!

نکته اول که تأثیر بسیار تعیین کننده ای هم بر تحلیل سریال از منظر نگارنده دارد، بیزاری همیشگی و دایمی و عمیق نگارنده است از هر نوع ادا و اطوار چشم بادامی ها در سینما و تلویزیون و اساساً سبک بازیگری خاص و نحوه بیان دیالوگ ها و اصلاً نوع گویش و زبانشان، اعم از کره ای از هر دو نوع شمالی و جنوبی و چینی و ژاپنی و …!! به همین دلیل است که حتی یک فیلم از سینمای چشم بادامی ها در میان فیلم های محبوبم نیست، فرقی نمی کند کوروساوا باشد یا میزوگوشی!! (تا همین جا کاملاً زمینه های کافی برای متهم شدن به نژادپرستی را دارم!!؛ اما سلیقه است دیگر، کاری اش نمی شود کرد!!).

نکته دوم، مسیری است که سریال، در ادامه موج حساب شده و برنام ریزی شده ی فرهنگ سازی و تاریخ سازی کره ای ها در سال های اخیر طی کرده است: در حدود سه دهه اخیر در کنار توفیقات اقتصادی، در یک برنامه ریزی ویژه و کلان، تولید محتواهای فرهنگی و هنری و ادبی در حوزه های ادبیات، سینما، تلویزیون، موسیقی و .. در دستور کار کره ای ها قرار گرفت:

در موج اول با رویکرد تاریخ سازی ویژه برای کره، ده ها سریال تاریخی با پس زمینه های بعضاً اغراق آمیز و در مواردی کاذب، برای روایت ادوار مختلف تاریخی این سرزمین تولید و به کشورهای مختلف صادر شد (تلویزیون ایران خودمان هم در تمام سال های اخیر، زیر سیلاب این قبیل سریال ها نفس کم آورده!!).

در موج دوم، عرصه موسیقی جهان با برساختن «کی پاپ» که از موسیقی «گایو» ریشه گرفته بود، موج وحشتناکی از موسیقی کره ای را با بازاریابی و ترندینگ حیرت انگیز تجربه کرده که از گانگام استایل تا گروه هایی چون اچ.او.تی و تی.وی.اکس.کیو و بوآ به این گروه های عجیب و غریب بی.تی.اس و بلک پینک رسید که امروز تمام رکوردهای فروش موسیقی را در جهان جابه جا کرده اند (و البته هم چنان تحمل شنیدن حتی یک قطعه کاملشان را ندارم).

در موج جدید این یورش فرهنگی کره ای، حالا سریال های متعدد و فیلم های عدیده کره ای را داریم که حاصل همکاری با هالیوود و نتفلیکس و دیگر بزرگان فیلم و سریال امریکا و بعضاً اروپا است و شاهد مثالش هم موفقیت کم نظیر «اولد بوی» و بعد «انگل» و حالا سریال «اسکویید گیم» یا «بازی مرکب» است.

می خواهم بگویم موفقیت و عالمگیری این سریال و محصولات مشابه، تا حدود زیادی حاصل یک برنامه ریزی چندین دهه ای است و یک باره سربرنیاورده است؛ اما چه می شود کرد که برای من بر اساس همان گزاره اول، کلیّت این موج سازی و فرهنگ سازی و تاریخ سازی، ذره ای اهمیت و جذابیت ندارد!! حتی اگر شمار قابل توجهی از فیلم های کره ای، محل رجوع و حتی بازسازی هالیوود هم شده باشند!!

اما سریال، به آن بدی که به نظر می رسد هم نیست. کارگردانی شسته رفته ای دارد و کاراکترهای نسبتاً عمیق و قابل تأمل، و البته که در درافکندن پیرنگ داستانی خود و پروراندن ایده مرکزی اش (گرفتار شدن کاراکترهای زخم خورده و ورشکسته اش در یک بازی شنیع و سبعانه ی استعماری) موفق است؛ اما همه ی حرفم این است که سریال، با وجود مشابهان پرشمار و البته اصیل ترش با ایده های نسبتاً مشترک (از  سریال «۳ درصد» برزیلی گرفته تا فیلم «پلتفرم» و حتی فیلم «بازی» آقا فینچر و نمونه های دیگر)، زیادی باد شده و در فرایند یک «ترندینگ» حساب شده، هیجانی و احساساتی در سطح جهانی حتی، خیلی بیش از حد لیاقتش، دیده و محبوب شده است. بماند که ایده مرکزی سریال هم (این که انگار جهان، یک سره میدان بازی بزرگان و سرمایه سالاران و قدرتمندان ست و ضعفا زیر دست و پا له می شوند) خیلی بدیع و تازه نیست. اما سریال، زیادی خودش را جدی گرفته و اپیزود آخرش چنان مملو از پیام های اخلاقی و اداهای آن چنانیِ سطحی و دمده است که تماشایش برایم مثل سطلی از آب سرد بود.

اعتقاد دارم فیلم بین ها و سریال بین های واقعی!، خیلی اسیر این ترندینگ و موج هیجانی نمی شوند و با فرونشستن جو احساساتی و همه گیر اولیه، با واقعیتی روبه رو می شوند که معنایش همان زیادی باد شدن «اسکویید گیم» است!!

می ماند دلایل و انگیزه های این همه شناعت و سبعیت و خونپاشی که البته مشخصه اصلی بسیاری از محصولات کره ای در سال های اخیر است و نمونه های عدیده ای از آن ها را می شود مثال زد.

  1. دیگر سریال ها
  • چپل وایت/ آدرین برودی

از آن شبه ترسناک های کلاسیک با فضاهای مه آلود و ابهام های پرتعلیق و کاراکترهای مرموز که انرژی ترسش را از غربت و تک افتادگی آدم هایش می گیرد.. و البته این که برای من، آدرین برودی، هر چه که بازی کند، حتی ده قسمتی هم باشد، عالی است!!

  • نُه غریبه کامل/ نیکول کیدمن

درام وهمناک و مرموز این مینی سریال ۸ قسمتی بر اساس کتاب مشهور و محبوبی به همین نام با بازی نسبتاً خوب نیکول کیدمن در نقش مدیره عجیب و غریب یک آسایشگاه روانی بسیار لوکس و بهشت آسا، درباره ۹ داوطلب از هر قماش که در جستجوی آرامش، مجبور به مواجهه با بدترین و سهمگین ترس های درونشان می شوند.. و کاش ایده خوب این درام روان کاوانه، حرام ۸ قسمت مطوّل نمی شد؛ در حالی که حداکثر کشش یک فیلم تماشایی دو ساعته را داشت!!

  • see/ فصل دوم/ جیسون موموا

فصل دوم سریال جذاب و بدیع see البته در سلیقه من، از فصل اولش هم دراماتیزه تر، جذاب تر و اسطقس دارتر!! است؛ چرا که هم اسیر تم و درون مایه اصلی اش، یعنی کوری نوع بشر نشده (که بعد از یک فصل، دیگر منطقاً چندان بدیع نیست)، هم ابعاد و وجوه سیاسی- اجتماعی چشمگیرتری دارد و نگاه درست تر و جامع تری به جامعه و حکمرانی دارد؛ و هم همچنان از بازی خیره کننده جیسون موموا که معمولاً از هیکل مندان انتظار نمی رود!، بهره دارد… و البته در پرداختن به آخرالزمان یا آپوکالیپس برساخته ی خود (آینده ای ویران، خراب آباد و بدوی که در اصل بازگشت بشر به گذشته ی خودش، به پیشا تاریخ حتی معنا دارد) هم چنان موفق است.

در اصل، دو نوع نگاه کلی به آخرالزمان یا آپوکالیپس هست در الهیات مسیحی که عموماً به فیلم ها و سریال های فوتوریستی (آینده نگرانه) هم سرریز کرده: یک نگاه، آینده ای سراسر تکنولوژیک، پست مدرنیستی و فن سالارانه است که نمونه های زیادی در سینما و ادبیات و تلویزیون از آن ها وجود دارد؛ از ترمنیاتورها تا گزارش اقلیت و هوش مصنوعی و …؛ یک نگاه هم راوی آینده ای ویران، خراب آباد و بدوی است که انکار مصداق بازگشت بشر به گذشته خودش و به پیشا تاریخ است؛ مثل همین سریال و «کتاب الی» و …؛ اما غایت هر دو نگاه به آینده به خصوص در الهیات مسیحی، همان آرماگدون یا – به تعبیری- پارابللوم و نبرد نهایی میان خیر و شر است اما بنا بر قاعده، ابزار و روش ها متفاوت خواهد بود.

  • Only murders in the building

این سریال کوچکِ با نمک با بازی سلنا گومز و استیو مارتین و مارتین شرت، از آن مینی سریال های جمع و جور و خودمانیِ کمدی است که داستان سه علاقه مند به پادکست های جنایی را روایت می کند که درگیر توهم وقوع یک قتل پیچیده در ساختمانشان شده اند و می خواهند یک پادکست مهم و پرفروش بسازند. خروجی اصلی سریال برای من این است که برای هزارمین بار ثابت شد موجود سخیفِ «بهنوش بختیاری طورِ» «مهناز افشار نما»ی «بهاره رهنما مانند»ی مثل سلنا گومز چه قدر می تواند با وجود میلیون ها میلیون فالوئر و هوادار گریبان چاک، بی استعداد و سطحی باشد، که هست!!

  • vigil

مینی سریال شش قسمتی جدید بی.بی.سی با روایت یک درام جنایی- معمایی درون یک زیردریایی اتمی انگلیسی که سی سال است در نقاط مختلف جهان، گشت می زند و منتظر یک جنگ هسته ای بزرگ است!!.. و البته اثبات این مثل معروف که فقط بی.بی.سی می داند یک سریال را کجا شروع و کدام جای مناسب تمام کند!!

  • The lost symbol

برداشت با نمک و ساده و تماشایی از کتاب مشهور دن براون (نماد گمشده) که ذات نه چندان جدی آن کتاب و اساساً جهان داستانیِ دن براون (مثل راز داوینچی و …) را درک کرده و خودش را چندان جدی نگرفته و سعی کرده با سر و کله زدن با نمادسازی ها و توطئه پردازی های کتاب همراه شود. پس مفرح است و می شود تماشایش کرد و جدی نگرفت و لذت برد!!

  • میدان سرخ

پس از تبلیغات فراوان مبنی بر جایگزینی یک سریال تماشایی و ویژه در فیلیمو با «زخم کاری»، تماشای همان بیست دقیقه اول این فاجعه تصویری ایرانی، هولناک و ویرانگر است. شلختگی و اطوار از سر و کله این محصول قلابی (که در چند ماه، سه کارگردان متفاوت را تجربه کرده) و ترکیب قابل توجه بازیگرانش را کاملاً هدر داده!، می ریزد و با توجه به بازخوردهای قسمت های قبلی، ظاهراً همین مسیر را با قوت ادامه داده است!!

  • corman

مینی سریال ده قسمتی کوتاه و جذاب به طراحی جوزف گوردون لویت (که مثل جیمز فرانکو، از آن آدم حسابی های قدر نادیده و گم و گور هالیوود و تلویزیون امریکا است)، روایت ابزورد و پیچیده کابوس ها و رویاها و درونیات آدم عجیب و غریبی به اسم آقای کورمن با بازی لویت است که از مسیر تماشای آن ها، بسیاری از مفاهیم بنیادین زندگی و روزمرگیِ امروزیِ آدمیرزاد، از ازدواج تا خانواده و سرنوشت کودکان و فضای مجازی و اخلاقیات و زنانگی و مردانگی و همه چیز، طرح و نقد می شود. آشِ درهم جوشِ بامزه ای است که مثل kidding جیم کری، مفاهیم عمیقه و بنیادین زندگی بشری را به سبک دیوانه وارِ خودش نقد می کند.

  • کد میلیارد دلاری

مینی سریال چهار قسمتی جدید نتفلیکس که داستان سرشار از جزییاتِ جدال حقوقی و قضایی دو برنامه نویس و طراح جوان آلمانی را در راه اندازی شرکت تراویژن و ایده ی «earth» که بعدها با سرقت ایده آن ها به گوگل ارت بدل می شود، روایت می کند.. و راستش می توان با کمی شهامت گفت که در جزییات پردازی و روایت و شیوه داستان گویی، خیلی هم کم از فیلم مشهور و محبوب دیوید فینچر («شبکه اجتماعی») ندارد.

  1. سریال های قابل توجه و دیدنی
  • North water (مینی سریال تماشایی بی.بی.سی با بازی عالی کالین فارل درباره قربانی شدن همه سرنشینان یک کشتی صید نهنگ در قطب، که طبق روال، ازجای درستی شروع و در جای درستی تمام می شود!)
  • Foundation (برگردان سریالیِ کتاب مشهور و محبوبی درباره میلیون ها جهان موازی و سیاره های ناپیدای محل زیست میلیاردها انسان و موجودات عجیب در آینده های دور، که بی دلیل، خودش را و فلسفه ی نه چندان پرمایه اش را زیادی جدی گرفته است)
  • Goliath 4 (فصل چهارم سریال دیدنی درباره یک وکیل جسور و دردسرطلب امریکایی با بازی محشر بیلی باب تورنتون)
  • Wu-Tang An American Saga 2 (فصل دوم روایت جذاب چگونگی شکل گیری گروه موسیقی مشهور ووتانگ کلاب و بعد RZA به روایت خود RZA)
  • Ted lasso 1 & 2 (به نظرم، شوخی بی مزه دست اندرکاران جایزه ی امی که امسال بسیاری از جوایزشان را نابخردانه! به این سریال به نظرم بی مزه، بیش از حد معمولی و کاملاً متوسط دادند)
  • Heels (دنیای پشت پرده مسابقات کشتی کچ امریکایی همراه با یک درام خانوادگی جذاب)
  • all creatures great and small (فصل دوم این مینی سریال کوچک بی ادعای کاملاً انگلیسی که ماجراهای دو دامپزشک در یک روستای کاملاً انگلیسی را روایت می کند. از آن سریال های سراسر چشم انداز و منظره و طبیعت و سادگی و روزمرگی شیرین)
  • the morning show 2 (فصل دوم سریال تحسین شده اما متوسط، در ادامه ی جنبشِ دیگر بی معناشده ی ME TOO که همچنان به نگارنده نشان می دهد جنیفر آنیستون چه سلبریتیِ بی مایه ی سطحیِ نابازیگرِ بی استعدادی است!!)

 

 

 

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

آخرین اخبار

حوادث