کد خبر : 5081
تاریخ انتشار : شنبه 20 دی 1399 - 22:28
-

قتل به خاطر عشق شیطانی

قتل به خاطر عشق شیطانی
متهم به امید ازدواج با زنی متاهل شوهر او را کشت و اکنون به قصاص محکوم شده است.؛

-پسر جوان به خاطر عشق به زن متاهل، شوهر او را در یکی از محله های تهران به قتل رساند. متهم پنج سال است که در زندان رجایی شهر کرج به سر می برد و روزها را برای اجرای حکم مجازاتش می شمارد. مرد جوان هر روز باید کابوس مرگ ببیند و وحشت رفتن به پای چوبه دار از او دور نمی شود.

 

به نوشته جام جم زندگی با زن مورد علاقه اش را در ذهن خود ساخته بود اما نقشه اش خیلی زود بر باد رفت و حالا برای روز اجرای حکم روزشماری می کند.

 

مخالفت خانواده

*مقتول را می شناختی؟

نه، همسرش را می شناختم. او زمانی همسایه مان بود و به او دلباخته شدم، می خواستیم ازدواج کنیم اما چون او ۱۰ سال از من بزرگتر بود، خانواده ام مخالفت کردند. او هم بعد از آن به شهر دیگری رفت و از او خبر نداشتم. دلباختگی ام به او باعث شد دیگر ازدواج نکنم. شیشه ای شدم و روزگار حال درستی برایم نگذاشت. در این سالها گاهی مکانیکی و گاهی کارگری کردم که هزینه مواد و غذایم می شد.

 

*چه شد او را دیدی؟

بعد از سال ها به من زنگ زد. بعد هم قرار گذاشتیم فهمیدم خانواده اش به زور شوهرش داده اند و فرزند دارد. بعد از چند بار با هم ملاقات کردیم. فهمیدم به زور خانواده اش ازدواج کرده و فرزنددارد. شوهرش بداخلاق و بارها کتکش زده بود و طلاقش نمی داد. خواست او را بکشیم و با هم ازدواج کنیم. قبول کردم و به او قول دادم اعتیادم را هم ترک کنم. یک شب طبق نقشه او به خانه شان رفتم و شوهرش را با ضربه های چاقو در خواب کشتم.

 

قرار ازدواج

*بعداز قتل چه شد؟

قرارشد بعد از چهلم شوهرش به جای دیگری برویم و ازدواج کنیم که هردو بازداشت شدیم.

 

*ارزشش را داشت؟

مهر قاتل به من زده شده و خانواده ام باورشان نمی شود جنایت کرده ام. حتی به خاطر آبرویشان یک بار هم به دیدنم نیامده و مرا طرد کرده اند. وقتی زندانیها ملاقاتی داشتند و حتی تلفنی با خانواده هایشان حرف می زنند با حسرت نگاه می کردم چون زندانی بی ملاقاتی بودم. چند بار به خانه مان زنگ زدم تا صدای خانواده ام را بشنوم که گفتند فرزندی به اسم من ندارند و تلفن قطع شد.

 

شرایط زندان

*پنج سال برایت چطور گذشت؟

خیلی سخت، ماه های اول نمی توانستم شرایط زندان را  تحمل کنم. بنابراین یک مشت قرص از درمانگاه زندان برداشتم و خوردم تا خودکشی کنم که هم سلولی هایم متوجه شدند و نجاتم دادند. لباس های زندانیان را می شویم، سلول های شان را نظافت می کنم و برای شان غذا درست می کنم تا به من پولی بدهند. ماه رمضان و محرم که می شود زیاد دلتنگ خانواده ام می شوم. چون آنها در این ایام همیشه نذری می دادند و من پای ثابت کار بودم و حالا پنج سال است دلم برای آن غذای نذری تنگ شده است.

 

*فکر می کنی بخشیده شوی؟

خیر. خانواده مقتول به خاطر عروس شان رضایت نمی دهند.

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 4 در انتظار بررسی : 4 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

آخرین اخبار

حوادث