کد خبر : 6967
تاریخ انتشار : شنبه 1 آبان 1400 - 13:21
-

بریده از کتاب بازگشت به اسپینوزا

بریده از کتاب بازگشت به اسپینوزا
بازگشت [به] اسپینوزا، ندای معاصربودگیِ فیلسوف قرن هفدهمی‌ طرد‌شده‌ای است که سایه‌ی لعن و نفرین تا ابد بر بالای سرش به پرواز درآمده است. اما چه چیز عدسی‌تراش جوانمرگ‌‌شده را، سر راه ما قرار داده است؟ و بسیاری از فیلسوفان مهم، همچون ژیل دلوز، آنتونیو نگری و لویی آلتوسر، را حواریون خویش ساخته است؟ اسپینوزای «عقل‌گرا»، یا «مست خدا»، و حتی اسپینوزای «آتئیست» و اسپینوزا‌های دیگر را فراموش کنید؛ مونتاگ از «اسپینوزایی جدید» صحبت می‌کند که در سراسر تاریخ فلسفه‌‌ وا‌پس‌رانده شده و به تعبیر آلتوسر، آغازگر بزرگ‌ترین انقلاب فلسفی رادیکال در تمامی تاریخ فلسفه است.؛

به گزارش سیب پرس ، بازگشت [به] اسپینوزا، ندای معاصربودگیِ فیلسوف قرن هفدهمی‌ طرد‌شده‌ای است که سایه‌ی لعن و نفرین تا ابد بر بالای سرش به پرواز درآمده است. اما چه چیز عدسی‌تراش جوانمرگ‌‌شده را، سر راه ما قرار داده است؟ و بسیاری از فیلسوفان مهم، همچون ژیل دلوز، آنتونیو نگری و لویی آلتوسر، را حواریون خویش ساخته است؟ اسپینوزای «عقل‌گرا»، یا «مست خدا»، و حتی اسپینوزای «آتئیست» و اسپینوزا‌های دیگر را فراموش کنید؛ مونتاگ از «اسپینوزایی جدید» صحبت می‌کند که در سراسر تاریخ فلسفه‌‌ وا‌پس‌رانده شده و به تعبیر آلتوسر، آغازگر بزرگ‌ترین انقلاب فلسفی رادیکال در تمامی تاریخ فلسفه است.

او قسمی «نابهنجاری وحشی» (به تعبیر نگری) است که شورش‌گرانه در برابر تمامی «خرافه‌»، «تعالی»‌ و «انفعالات اندوهناک»ی ایستاده که در زمانه‌ی ما نیز غالب‌اند؛ همین است دلیل واپس‌راندگی تاریخی‌اش، و همچنین دلیل معاصر بودن او. همچنین، اسپینوزا بدیلی قدرت‌مند و «درون‌ماندگار» را در برابر سنت‌های سیاسی لیبرال و نئولیبرال و سیاست‌های «نمایندگی» علم می­کند که در میانه‌ی سازوکار‌های انضباطی و کنترلی، و شبکه‌های ترس و نفرت معاصر، قسمی «استراتژی ضد ترس» را (به تعبیر هاسانا شارپ) بنا خواهد کرد که بر «دموکراسیِ مطلقاً مطلق»، شبکه‌های مولّد عشق و شادی، و انبوه خلقی تکین و تفاوت‌محور استوار خواهد شد. مونتاگ، به تبیین نابسندگی‌ سنت‌های سیاسی مستقر و مشهوری (مثل هابز و لاک) می‌پردازد که بر همان ارزش‌ها استوارند، و همچنین در حال دامن زدن به «ترس»ی اساسی‌اند: ترس [از] انبوه خلق.

تز مونتاگ بر دو اصل کلیدی استوار است: ۱) هیچ آزادی‌ای ذهنی بدون آزادیِ بدنی وجود ندارد، و ۲) هیچ رهاییِ فردی‌ای بدون رهاییِ جمعی وجود نخواهد داشت. او بحث را به قلمروهای بدیعی می‌کشاند که اسپینوزا آن‌ را با فرمول مشهور «حق=قدرت» گشوده است: اسپینوزا زمین بازی را بالکل واژگون می‌کند؛ او مفهوم انتزاعی و متعالیِ «حق» -به‌مثابه حقی طبیعی در «ذات» انسانی، و به دنبال‌اش حقی «حقوقی»- را از دم تیغ می‌گذارند. اگر حق دارای حدود و ثغوری یکسان با قدرت است، پس ضرورتاً جمعی از بردگان شورشی متحد، به تمام معنا «حق» انقلاب را خواهند داشت؛ چرا که «قدرت»‌اش را دارند. و هر چه این جمع «انبوه»تر، قدرت‌اش بیشتر. همین‌جاست علت ترس از «انبوه‌ خلق» نزد حاکمان. انبوه‌ خلقی آکنده از تکینگی‌ها، بدون سر و سلسله‌مراتب، و استوار بر اتصال‌ها و مونتاژ‌هایی شادمان، که قدرتِ عمل و تفکرش را به درجات بیشتری می‌رساند. این است همان «قدرتِ برسازنده» یا potentiaی انبوه خلق.

به تعبیر اسپینوزا انسان‌ها از امیال خود آگاه‌اند، اما نمی‌دانند که چه علت‌هایی آن‌ها را به سوی امیال مذکور سوق داده‌اند. و این نهایتِ بردگی‌ست. پرسش اساسی اسپینوزا چنین است: «چرا انسان‌ها با چنان تهوّری برای بندگی‌شان می‌جنگند، که گویی برای رستگاری‌شان؟» او به دنبال رهایی و سعادت جمعی انسان‌‌هاست، و برای این کار، آن‌ چیزی که واقعاً «هست» را به نفع چیزی که «باید باشد» کنار نخواهد گذاشت. به همین منظور، او تک‌به‌تک خرافه‌ها را از میان برخواهد داشت: واژگونی بنای بلندبالای تعالی. صفحه‌ی «درون‌ماندگاری»؛ اسپینوزا فیلسوف ارزیابیِ ‌«درون‌ماندگار» وضعیت است، بررسی آرایش موجود نیروها، ماتریالیست مطلق.

مونتاگ در اثر خواندنی خویش نشان می‌دهد که مفاهیم متعالی‌ همواره رو به سوی انقیاد و رام کردن بدن‌ها دارند، کاری که فلسفه‌ سیاسی مستقر انجام می‌دهد. مثلاً، حاکم قسمی «آزادی ذهنی» برای برده قائل است؛ نوعی «اراده‌ی آزاد» که بر توهمِ فرمان‌روایی و برتری ذهن بر بدن ابتنا دارد. تو گویی قسمی فضای پاک و منزه از نیروهای خارجی در ذهن وجود دارد که بی‌تفاوت به خشونتِ علل خارجی، به «اختیارِ» خود و از «هیچ»، تصمیم‌گیری می‌کند و فرمان‌روای بدن خود است؛ به مثابه‌ی «دولتی درون دولت». پیامد چنین چیزی، در سرحدات‌اش، گناه‌کارسازی و مسئول در نظر گرفتنِ خودِ برده است. او با «رضایت» تحت قراردادها قرار گرفته است، پس «حق» اعتراض و شورش ندارد. نابسندگی چنین رویکردی فقط ناشی از این نیست که بر خرافه استوار است؛ بلکه همچنین نادیده گرفتنِ مجموعۀ گسترده‌‌ای از آپاراتوس‌ها و نیروهای غالب و پمپاژ تبلیغاتی ارزش‌های مستقری است که به امیال افراد جهت می‌دهد، و آن‌ها را «افرادی در انزوا» نگه می‌دارد و با سازوکارهای متنوع انضباطی و کنترلی، بدن‌هایشان را «رام» می‌کند، حال هرچه‌قدر هم در ذهن‌شان «آزاد» باشند و در قسمی «آرامش عرفانی» غوطه‌ور.

اما شاید جذاب‌ترین بخش کتاب، پرداختن به معاصران اسپینوزا است، یعنی هابز و لاک. «انبوه خلق ترسناک‌اند، اگر ترسانده نشوند»: مونتاگ این ترس در آن‌ها را به دقت تمام شرح داده است. او می‌نویسد که هابز با مفهوم مشهور «جنگ همه علیه همه»، در رویای «مردم»ی است رام و متشکل از افرادی منزوی و جدا از هم، که به‌واسطه‌ی ترس از «وضعیت طبیعی»، از اتحاد دست می‌شویند و با عقد قراردادی اجتماعی تن به تفویضِ [هرچند غیرواقعیِ] قدرت‌شان به دولت و سیاستِ «نمایندگی» می‌دهند؛ همچنین لاک از خودِ انبوه خلق متحد می‌ترسد و به دنبال نظریه‌پردازیِ دیسیپلین‌های دولتی و سازوکارهای انضباطی‌ای است که این امواج شورشی را رام کند.

در نهایت، کتاب مونتاگ می‌تواند مواجهه‌ای «خوب» -به معنایی اسپینوزیستی- باشد که ما را از «خواب دیدن با چشمان باز»، تحت کنترل بی‌وقفه‌ی آپاراتوس‌های نظم مستقر، بیدار کند و توان عمل و تفکرمان را افزایش دهد. زمین، زمینِ «حقیقت‌گوییِ» روشن‌فکران و نخبگان از برج‌ عاج نیست (اسپینوزا به طرز درخشانی در اخلاق به این نکته اشاره می‌کند که «حقیقت»، فقط از آن‌جا که حقیقت است، قدرتی بیشتر و متعال از «ناحقیقت» نخواهد داشت)؛ به‌عکس، این‌جا زمینی حاصل‌خیز است که تأثیرات هر چیز – از جمله «حقیقت» – را ارزیابی خواهد کرد، قلمروی مواجهه‌های تصادفی، و مداخله‌ی ضروری در آرایش نیروها. تبدیل شبکه‌های ترس و انفعالات اندوهناک، به شبکه‌های عشق و انفعالات شادمانه؛ و چه بسا مونتاژهایی فعال، مولّد و شادمان.

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

آخرین اخبار

حوادث