اهمیت قانون در رسیدن به جامعه پیشرفته
![اهمیت قانون در رسیدن به جامعه پیشرفته اهمیت قانون در رسیدن به جامعه پیشرفته](http://cibna.ir/wp-content/uploads/2021/10/WhatsApp-Image-2021-10-30-at-21.03.57-300x219.jpeg)
سید احمد محیط طباطبایی
تهرانشناس
نگاهی به ریشههای انقلاب بزرگ مشروطه ایران ما را به روزگار انعقاد عهدنامه ترکمنچای در عصر فتحعلیشاه بازمیگرداند. به عبارتی آن انقلاب پاسخی به آن عهدنامه بود. عهدنامهای که در پی آن دنیای ما فرو ریخت و ساختار آن که از زمان غازانخان و اصلاحاتش به تدریج شکل گرفته بود، دچار اضمحلال شد. به دنبال آن عهدنامه، ایالتهای متعددی از کشور جدا و جمعیت بسیاری پراکنده شدند و در نهایت پرسشی بزرگ پدید آمد که چرا؟ به طور قطع یک جای کار نقص داشت. هر کسی به فراخور حال خود برای این موضوع فکری میاندیشید. یکی همچون عباسمیرزا اعتقاد داشت باید ارتش را اصلاح کرد. شخصی مانند امیرکبیر با رصد دنیای جدید، به دنبال گسترش علم بود و دارالفنون را تأسیس کرد و عدهای هم همچون ملکمخان و امینالدوله و خیلیهای دیگر معتقد بودند که در کشور باید قانون حاکم شود. این گروه از افراد طرفداران مردم نبودند، بلکه تلاش داشتند حاکمیت را اصلاح کنند. در مقابل افرادی هم مانند سیدجمالالدین اسدآبادی یا میرزای نائینی بودند که اعتقاد داشتند اساسا این مردم هستند که باید حاکمیت را در دست داشته باشند.
مجموع این تفکرات در نهایت به انقلاب مشروطه منتهی شد، اما در سالهای بعد از انقلاب نیز مشکلات و مسائل متعددی گریبانگیر کشور بود. این انقلاب با سه کودتا از سوی لیاخوف روس، ناصرالملک و در نهایت رضاخان مواجه شد. اینها در مقابل مشروطه ایستادند و سیر تحول آن را بر هم ریختند. بسیاری از مردم و همچنین چهرههای تأثیرگذار کشور در فاصله ۲۰ سال بعد از انقلاب مشروطه، یعنی از سال ۱۲۸۵ تا ۱۳۰۵ که رضاخان بار دیگر قدرت مطلقه را در دست گرفت، متأثر از انقلاب بودند. به نقل از مرحوم پدرم، پیش از انقلاب مشروطه، وقتی در زواره دعوایی به راه میافتاد، نزد حاکم میرفتند تا ببیند او چه میگوید. اگر نتیجه نمیداد، نزد حاکم اصفهان میرفتند و باز اگر نتیجه نمیداد به تهران و نزد صدراعظم میرفتند! اما بعد از انقلاب به دنبال این بودند که بببیند قانون چه حکمی میکند. این تحول بسیار بسیار بزرگ و ریشهای بود. با اینحال وقایع پیدرپی مانند جنگ جهانی، قحطی، خشکسالی و بیماری همهگیر اصلا اجازه نفسکشیدن به مشروطه را نداد تا در نهایت با وقوع کودتای ۱۲۹۹ مواجه شدیم.
در آن زمان نیز مانند روزگار پیش از انقلاب، اندیشههای مختلفی برای خروج از آن وضعیت بحرانی وجود داشت، اما پرسش این بود که راه حل درستتر کدام است؟ در این میان چهرههایی همچون وثوقالدوله اعتقاد داشتند که راه رهایی مملکت از وضعیتی که در آن گرفتار بودند، حضور انگلستان و کمکگرفتن از آنهاست. ما واقعا نمیدانیم اگر قرارداد ۱۹۱۹ منعقد میشد و پابرجا میماند و مرد بزرگی مثل مشیرالدوله آن را باطل نمیکرد، چه اتفاقی میافتاد و چه تفاوتهایی در دنیای بعدی ما شکل میگرفت، اما نکته حائز اهمیت این است که باید نگاه تاریخی داشته باشیم و با عینک همان زمان به وقایع بنگریم و نه با نگاه و باورهای امروز. با نگاه امروز به مثلا دوره باستان، میبینم که آشور بانیپال خاک ایران را به توبره کشید، اما اگر او نبود، ما در حال حاضر تاریخ ماد را نداشتیم. کسی بود که ده هزار لوح گلی داشت در حالی که شاهان ما یک لوح هم نداشتند. کدام یک از اینها تأثیرگذاری بیشتری داشتند؟ به طور قطع کسی که افکار انسانی را مکتوب میکرد. بر اساس قانون آن زمانه، حاکم و لشکر پیروز، مردها و لشکریان مغلوب را میکشت، زنها را به کنیزی میگرفت و خدایان را به شهر خود میبرد. حال اگر در این میان کسی بود که مردان را نمیکشت یا زنان را به کنیزی نمیگرفت، کارش در واقع قانونشکنی به شمار میرفت. قانون یعنی آنکه ما به یک مبنا اعتقاد داشته باشیم. گاه برخی افراد همچون کوروش از قوانین زمانه خود تخطی میکنند. یعنی ملتی را میگیرند، اما نمیکشند یا شاهشان را عفو میکنند. در چنین وضعیتی، چه کسانی قبل از همه در مقابل چنین تفکری میایستند و قیام میکنند؟ خاندانهای داخلی. اولین کودتای تاریخ را داریوش فرمانده گارد نظامی انجام میدهد و با قدرت نظامی، قدرت سیاسی را سرنگون میکند و مطابق قوانین پیشین همه را در تیسفون به بند میکشد. چرا که جامعه در آن برهه از زمان، همین را میپذیرفت و بستر پذیرش تفکر و اندیشه کوروش فراهم نبود. این به معنای خوب یا بد بودن یک پادشاه نیست، بلکه مسأله این است که نتیجه عملکرد کدام یک مؤثرتر و مفیدتر به حال جامعه بود؟ کدام یک، جامعه و نیاز زمانه خود را بهتر درک میکرد و مطابق همان پیش میرفت؟ در مثالی دیگر میبینیم که شهر طوس در حمله مغولان ویران شد و هرگز به ابهت قبل بازنگشت، اما شهری همچون شیراز با مصلحتاندیشی آل مظفر از حمله آنها و تخریب و ویرانی در امان ماند. کدام گروه از مردمان ساکن در این شهرها خدمت بیشتری به جامعه خود کردند؟ البته که در مجموع ما به جنبشهایی همچون سربهداران هم نیازمند بودیم و در واقع پرسوناژهای مختلف این نمایش عمومی را تکمیل میکردند. اما آنچه میخواهم بر آن تأکید کنم این است که قضاوت ما درباره وقایع، میبایست همه جانبه، با سنجش پس و پیش آن و همچنین با عینک و نگاه تاریخی باشد. اگر با چنین نگاهی به فضای انقلاب مشروطه و چرایی رسیدن به کودتای ۱۲۹۹ بنگریم، شاید به قضاوتهای متفاوتی برسیم. این انقلاب جامعه سنتی ما را از بافت قدیم خود جدا کرد، نهها را به بله و بایدها را به نبایدها تبدیل کرد. در طول این انقلاب برای اولین بار طبقه پیشهور در حکومت سهیم شدند. اقلیتهای دینی برای اولینبار صاحب حق سیاسی شدند. مدرسه دارالفنون که تا پیش از آن تنها به اشراف تعلق داشت، عمومیت بیشتری پیدا کرد و افراد عادی که تا آن زمان فقط پایشان به مکتبخانهها میرسید یا در نهایت میتوانستند موسیونر مذهبی شوند و دینشان را تغییر دهند، وارد این مدرسه شدند. این تحولات بسیار عدیده بود، اما الزاما بستر مناسب برای آنها فراهم نبود. با توجه به وضعیت آن زمان، برخی افراد همچون وثوقالدوله، تقیزاده و سیدضیاءالدین طباطبایی مبنا را بر این نهادند که میبایست از نیروی خارجی برای خروج از آن وضعیت کمک گرفت. من در اینکه برای گروهی از چهرههای سیاسی از کلمههایی همچون خائن استفاده شود، تردید دارم. این بحث بسیار حائز اهمیتی است. خائن کسی است که میداند چه چیز درست است، ولی خلاف آن عمل میکند و حاضر است حتی آنچه اعتقاد دارد را زیر پا بگذارد تا منافع شخصیاش تأمین شود. اما در این میان عدهای باورشان این است که رسیدن به مقصد نهایی مستلزم عبور از یک معبر دشوار است. به عقیده من این مسأله را باید با نگاهی تازهتر مورد ارزیابی قرار داد. افرادی همچون وثوقالدوله، سیدضیاء و … در گروه اول قرار نمیگیرند، چرا که آنچه انجام دادند، بر اساس باور آنها به عنوان راهکار نجات کشور بوده است و نه راهی برای تأمین مصالح و منافع شخصی.
این نگاه درباره فردی همچون سیدضیاء شاید دقت بیشتری بطلبد. باید به یاد داشته باشیم که در حاکمیت ایران تا زمان مشروطیت و حتی پس از آن، افرادی سر کار بودند که تماما به طبقه اشراف تعلق داشتند و به نوعی به خاندانهای بزرگ وابسته بودند. حتی اگر اقلیتهای دینی قدرت پیدا میکردند، بزرگان آن اقلیتها بودند که به عنوان نمایندگان حاکم، کدخدا و … به شهر راه مییافتند. در این میان سیدضیاء اولین فردی بود که به عنوان یک روزنامهنویس و از سلک روزنامه به قدرت رئیسالورزایی رسید. تا پیش از آن به هیچوجه چنین اتفاقی سابقه نداشت. در واقع اگر بخواهیم او را با فردی مانند ذکاءالملک فروغی مقایسه کنیم، میبینیم که فروغی یک فیلسوف، نویسنده، ادیب، مستوفی و خانزاده بود که انشائی بسیار قدرتمند داشت و روزنامهای مانند تربیت را هم منتشر میکرد. خروجی دنیایی که او در آن رشد یافت به چنین روزنامهای منتهی شد، اما سیدضیاءالدین طباطبایی بدون همه آنها و صرفا با اشتغال به کار روزنامه به رئیسالوزرایی رسید. به عبارتی برخلاف فروغی که از عرصه دیگری آمده و روزنامه را به عنوان یک مدیا برای تبیین باورها و اعتقاداتش به کار گرفت، سیدضیاء مستقیما از عرصه روزنامهنگاری به عرصه قدرت و سیاست راه یافت. این مسأله خود یک اتفاق مهم و متأثر از وقایع و تحولات انقلاب مشروطه بود.
اما با وجود چنین تفاوت آشکاری به لحاظ جایگاه و پیشینه اجتماعی با سایر رجال، سیدضیاء نیز همچون وثوقالدوله بر این اعتقاد بود که راهکار برونرفت از بحران، کمک گرفتن از یک نیروی خارجی – در آن مقطع انگلستان- بود. در جهان حاکمیتها و دولتها، به خصوص در گذشته و نه معاصر، دولتی همچون بریتانیا که تاجر و اهل خرید و فروش و معامله با دیگران بود، هیچگاه وقت خود را برای تربیت نیروها به نفع خودش، هدر نمیداد. بلکه اگر کسی اهل معامله و خرید و فروش بود، با او پای میز معامله مینشست. افرادی همچون سیدضیاء چنین معاملهای را با هدف یافتن راه نجاتی برای مملکت انجام دادند، اما ارزیابی عملکرد آنها و اینکه تا چه اندازه تأثیرگذاری داشتند، ممکن است در سایه مسائل مختلف سیاسی یا منفک از نگاه تاریخی صورت گرفته باشد که به طور قطع از واقعیت به دور بوده است.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰