کد خبر : 7761
تاریخ انتشار : چهارشنبه 17 آذر 1400 - 10:12
-

تک نگاری ۲ محله باغ معین اهواز/بخش پایانی؛

باغ معین محله عشق های از دست رفته

باغ معین محله عشق های از دست رفته
محله باغ معین در کنار محله امانیه از محلات قدیمی اهواز با خانه هایی با حداقل متراژ ۵۰۰ متر به بالا است، این محله در قدیم محل زندگی تجار ثروتمند و اعیان نشین اهواز بوده است. ؛

سیبنا، ندا عزیزیه:یک بنگاه معاملات املاک در خیابان عطاری وجود دارد ، مالک آن مرد جا افتاده ای است ، زن جا افتاده ای نیز به همراه یک کودک آنجا وجود دارند ، هر دوی آنها شوشتری و از ساکنین قدیمی محله باغ معین هستند، ابتدا از مرد می پرسم چه افرادی اینجا دنبال ملک می گردند… می گوید بازاری ها، مرد تلفنش زنگ میخورد و بیرون می رود و گفتگو را با خانم ادامه می دهم ، چرا بچه ها در محله بازی نمی کنند ، جواب می دهد: به خاطر ناامنی هیچ خانواده ای اینجا اجازه نمی دهد بچه ها تنها به کوچه بروند ، فقط همین محله نیست باقی محله ها همین مشکل را دارند.

 

پرسیدم در قدیم چطور؟ گفت بله در قدیم بچه ها تو کوچه ها بازی می کردند ، کوچه های بن بست اینجا برای بازی بچه ها مناسب است. می گویم نقش پارک در ناامنی محله چقدر است؟ می گوید هیچی ، این ناامنی به خاطر شرایط جدید اجتماعی است ، می پرسم ارتباط شما با همسایه ها چگونه است ؟ می گوید خیلی خوب ، تقریبا با همه سلام و علیکی دارم ، می پرسم چگونه خانواده هایی اینجا ساکن هستند ، می گوید اغلب کسانی اینجا زندگی می کنند از خانواده های سطح بالا و تحصیلکرده هستند ، قبلا ساکنان اینجا شوشتری دزفولی بودند اما در این آپارتمان ها که جدید ساخته شده همه قشری ساکن شده اند ، اما هنوز در خانه های ویلایی همان شوشتر دزفولی های قدیمی ساکن هستند، می پرسم حساسیت وجود داشت همه شوشتری دزفولی باشند ، می گوید در قدیم بله اما الان نه … من یادم می آید وقتی یکی از همسایه در کوچه خانه اش را به یک خانواده عرب فروخت ، همسایه ها به او اعتراض کردند.

 

مالک بنگاه برمی گردد و حرف زن را کامل می کند چون بازاریان در قدیم عمدتا شوشتری دزفولی ها بودند ساکنین قدیمی این محله شوشتر دزفولی ها هستند اما بطور پراکنده خانواده های دیگر نیز ساکن بودند. او معتقد است  از بین رفتن کوچه های بن بست بین محله و بلوار ساحلی فضای محله را ناامن تر کرده است، این نظر را پیشتر هم از ایمان دهدشتی هم شنیده بودم . در مورد ساخت سازهای جدید از مالک بنگاه می پرسم ، میگوید اغلب ساخت و ساز را همین ساکنین محله انجام میدند و عموما از چندین طبقه تجاوز نمی کند اما این برج ها توسط سرمایه گذارهایی از بیرون محله انجام می شود اما چه برج هایی خانم دکتر (مرا خانم دکتر صدای می زند) و با تاسف سرش را پایین می اندازد، برج داریم تا برج ، برج هایی که در کشورهایی دیگر می بینید استانداردهایی دارند ، اینها فقط می سازند و بالا می برند و بسیاری از فضای مورد نیاز ساکنین هم ندارند مثلا شما همین برج را تصور کنید ، (تصویر برجی در بلوار ساحلی است) اگر شخصی از درب ساختمان خارج شود بدون هیچ فاصله می خورد به بلوار ساحلی که ماشین ها با سرعت از آن عبور می کنند و مثلا حیاط که دور ساختمان باشد را ندارد. یا مثلا باید بین دو ساختمان بلند حداقل ۲۰۰ تا ۳۰۰ متر فاصله باشد ، اینها این ساختمان ها را نزدیک هم ساخته اند. با هم به بیرون بنگاه می رویم مالک می گوید اینجا پر از درخت بود و در امتداد خیابان پل سیاه دیده می شد اما این بیمارستان که ساخته شد دیگر منظر پل را دیگر نمی بینیم. از آنها خدا حافظی می کنم .

یکی از اهالی مندایی محله باغ معین تجربه متفاوتی از این محله دارد و این محله را سرد و بی روح توصیف می کند : ” پدر همسر من سی و دو سال پیش از خیابان خسروی به نظام وفا نقل مکان کردن… و من هم از بیست و یک سال پیش که عروس خانواده شدم ، اونجا زندگی کردم، اولش فکر میکردم که خیلی خوبه یکم که گذشت فهمیدم چه خبره، البته همسر من هم که نه سالگی این محله شده میگه کابوسم بود چون ارتباطی با کسی نداشت و هنوز که هنوزه خاطرهای بچگیش که بدون بازی با بچه های همسایه گذشت را بیاد داره”

از اون می پرسم چند خانواده مندایی دیگر در این محله هستند ؟ جواب میدهد: باغ معین که فکر نکنم بیشتر از سه یا چهار خانواده باشیم، بیشتر تو خیابان های اول نادری هستیم … در حال حاضر این محل به خاطر املاک بزرگ و قدیمی تبدیل به محل اداره جات شده … آدم ها جوروا جور هستند و بی نهایت شلوغ، برای رفتن به خونه خودمون باید کلی جواب پس بدیم ، در خونه همیشه ماشین پارکه… پارک محله نامنه یا مواد فروشن یا دگرجنس ها که برای معامله تو پارک می چرخن…

این ابهام در ذهنم ایجاد می شود که شاید خانواده هایی با اقلیت مذهبی یا قومی در آن محله ساکن بوده اند با نوعی تبعیض مواجه بوده اند، در این ارتباط نمی توانم با قطعیت سخن گفت و به پژوهش های کاملتری وجود دارد و عموما تجربه تبعیض به شکلی است که افراد در یک مکان و زمان واحد، تجربه های متفاوتی از آن دارند ، در این ارتباط از یکی ساکنان قدیمی که زمانی طولانی در کوچه عزیزی ساکن بوده است سوال کردم برخورد با اقلیت های مذهبی یا قومی در محله باغ معین چگونه بود؟ پاسخ می دهد در محله ای که من زندگی می کردم افراد سرشناس از قومیت های

مختلف و مذاهب مختلف حضور داشتند ما همسایه مسیحی ، زرتشتی و مندایی داشتیم و ارتباط خوبی با آنها داشتیم ، بهتر بگویم ما مثلِ یک خانواده بودیم. می پرسم یعنی شما احساس نکردید که رفتارها با اقلیت ها متفاوت هست جواب می دهد نه اصلا.

برای اینکه موضوع بیشتر برایم شفاف شود از ایمان دهدشتی هم در این ارتباط می پرسم : در اتباط با باغ معین جا داره به بخش های قدیمی این محله مانند کوچه عزیزی و کوچه برادران بیشتر اشاره بشه که همین الان هم فرهنگ های مختلفی آن زندگی می کنند. مثلا در کوچه عزیزی هم مندایی هم مسلمان به نوعی ، هم عرب هم شوشتری ، دزفولی هم کرد و هم شمالی ، یک خانواده با اصالت شمالی زندگی می کنند. از اتفاقات جالبی که بارها شاهد بودم و همیشه برایم لذت بخش بود ، بازی کردن این بچه های این خانواده ها با هم بود. مثلا بچه ای که لهجه ی عربی داشت با بچه ی که لهجه کردی داشت با هم بازی می کردند و خیلی خوب بود و همینطور زن های خانواده می آمدند می نشستند و دم در صحبت می کردند و قبل از عید که می شد ، شروع می کردند به شستن کل کوچه و یادم می آید برای عید فطر که می شد که به آن عید عرب ها می گفتند ، کوچه را خانواده عرب می شستند و می گفتند این عید عربی نیست و عید همه ماست و برای همین کوچه رو می شوریم این اتفاقا خیلی جالب بود ، در کل سالهایی که باغ معین بود فقط یک مورد دعوا را شاهد بودم و گرنه همه اینها خیلی خوب با هم زندگی می کردند. یه قسمت هایی از باغ معین که به نظر مرفه ترند توی یک نوعی سکوت هستند ولی کوچه ها به ویژه کوچه عزیزی که من بودم بیشتر قدیمی هایی بودند که چون کوچه بن بست بود و کسی نمی اومد خانه بگیره می اومدن خونه می گرفتند مثلا صاحبخانه  من اصالتا عراقی بود یعنی این قدر در این کوچه تنوع بودند.

چه جوانان قبل از انقلاب چه بعد از انقلاب تا همین چند سال پیش قبل از آنکه کیانپاس رونق بگیرد و فرهنگ کافه نشینی رواج پیدا کند محله باغ معین با دختران زیبای مدرسه وفا(ارشاد امروزی) نظام وفا (الزهرا امروزی) پسران زیادی را به سمت خود می کشید، یکی از جوانان قبل از انقلاب تعریف می کند کار خاصی نمی کردیم به خودمان می رسیدیم و می رفتیم آنجا و فقط نگاه می کردیم به اصطلاح دید می زدیم . یکی از پسرهای بعد از انقلاب که از من چندین سالی کوچکتر است، می گوید عموما برای چنین قرارهایی دو جا در اهواز وجود دارد یکی پارک ۱۷ شهریور و یکی پارک باغ معین، می پرسم در این گونه قرارها دقیقا چه  اتفاقی می افتد ، می گوید در پارک ۱۷ شهریور هر اتفاقی ممکن است بیافتد اما باغ معین محله با کلاسی بود، نهایتِ نهایت آن به یک دیدار و گفتگوی ساده ختم می شد.

از ایمان دهدشتی می پرسم چگونه روابطی آنجا حاکم بوده بود ، او توضیح میدهد در آن زمان(قبل از انقلاب) به دلیل وجود دو مدرسه دخترانه که دختران آن از خانواده های سطح بالای اهواز بودند و طبیعتا بسیار خوب لباس می پوشیدند و حجاب روسری هم نداشتند، پسرهایی که آنجا می رفتند در واقع دختری را نشان می کردند و در خیال خود در مورد آن رویا پردازی می کردند.” این کار را امروزه کراش زدن که معادل فارسی آن تو نخ کسی رفتن است می گویند ، یاد  حرف معلم پرورشی ام در دوران دبیرستان در مدرسه نظام وفا افتادم اگر پسری را در خیابان دیدید اگر در ذهن خودتان در مورد آن خیال پردازی کنید گناه و معصیت است.

یکی از اهالی محله باغ معین که در خاطره اش عاشقانه ی زیبایی حفظ و نگهداری می کند در مورد روابط عاشقانه محله باغ معین می نویسد: من اسمش را محله بدهکاران عشق می گذاشته ام یا به قولی عشق های از دست رفته، قدیما یا به قولی قبل انقلاب دیدار عاشق ها و قرار ها مثل الان توکافه تریاها نبود، یه باغ معین بود و یه دنیارصفا..

دبیرستان های دخترونه، دانشسرا، دبیرستان  ملی پسرانه ، و خانواده های شناخته شده ای که آنجا زندگی میکردن..جذابیت باغ معین به مربع بودن محله که ساختمان ها در وسط ، و چند تا خیابون اصلی که دور اماکن بود، هیچ مغازه و فروشگاهی نداشت ، نزدیکترین دسترسی آنجا به خیابان ۲۴ متری بود و بقالی حسین آقا و دکه ساندویچی غلام که پاتون پسراهم بود…دبیرستان دخترونه که تعطیل میشد، غوغایی بود، ازیک طرف دخترای نظام وفا و ازطرف دیگه دخترای ملی وفا ، و خوشبحال پسرای دبیرستان رهنما که وسط این دوتا بود ، چه چشمهایی که هرروز منتظر دیدار رهگذری یارمیشدن، گاهی حتی همدیگه رو نمیشناختن فقط عادتی بود به نگاه های مشتاق همدیگر ،،،
کیانپارسی نبود به این شکل که پراز تریا وکافه و پاساژ باشه ، تفریح جوونها ، با عشق یا نامزدشون ، پیاده روی دور باغ معین بود به همین سادگی وقشنگی و خالصانه ، ، دخترهمسایه ناموس بود وخواهر …گاهی هم عشق که بازم پاک و بی ریا..
بزک دوزکی درکارنبود، سادگی و تمیزی و شیکی. ..شلوارجینی و بلوزی..و روبانی نهایت زیبایی موها…
پسرهای آن زمان میومدن ازدبیرستان دیگه واسه چشم چرونی ، اما بازم ساده بودن با متلک هایی که گاهی خنده ات میگرفت ونمیتونستی زیرلبی نخندی ، و این میشد دلبری پسرا…
هرکسی نشون کرده ای واسه دید زدن داشت و خیال پردازی…تا چه پیش بیاد بعد از دیپلم و …اتفاقات بعدش.
دوست پسر داشتن بد بود و عیب ، کمترکسی اینکاررو میکرد ، بیشتر تولد ودورهمی های جمعی وخانوادگی بود ..
مطبوعات بین الملل تو فلکه شهدا سالهای آخر با کافه طبقه بالاش که آن زمان خیلی باکلاس بود ، شد پاتون جوونها ،، همینطور رستوران ریورساید که کنار آب بود و شب ها موزیک زنده داشت ..دیسکو هم بود که واسه قشر خاصی بود، بقول امروزی ها بچه مایه دارها و خیلی امروزی های آنموقع..
گاهی این ، داستان ها سرانجامی داشت و گاهی نه.. شکست های عشقی زیادی کنار کارون ،پشت باغ معین اتفاق افتاد ، حیف آن دوست داشتن های پاک که گاهی بی سرانجام رها میشد.
یک داستان واقعی و شاید خیلی عاشقانه و غمگینش ،پسری از باغ شیخ که درس خوبی داشت، هنرمند بود و قیافه خوبی هم داشت ، دبیرستان پسرونه باغ معین میرفت ، هرروز منتظر بود ، تا دختری باموهای بلند و خرمایی و بور که ازآنجا رد میشد ببینه و تو رویای خودش عاشق باشه و عاشق بمونه ، اسم دختره رو پاییز گذاشته بود، خرمن موهاش دقیقا رنگ پاییز بود ، اما خبرنداشت که این دختر همکلاسی ودوست صمیمی خواهرشه ، وهرروز میرفته خونه و از آن دختر واسه خواهرش تعریف میکرده ، تا اینکه پاییز ما با اجازه خانواده تولد مفصلی میگیره ودوستاش رو دعوت میکنه که بعضی ها با برادراشون میان و چه صحنه ای وقتی پسر دختر رویاهاش رو می بینه و شوکه میشه ، نمیتوست باورکنه ، بقول خودش آن شب تو اوج آسمان بود ،کنار آن تو خونه اشون…
بعد عکس دختررو نقاشی میکنه بازیبایی تمام و بعنوان کادو تولد براش میفرسته ، ،
رفت وآمدها بعد کمی خانوادگی شد ،تااینکه بعد از دیپلم خانواده اش رو می فرسته خواستگاری ، اما با مخالفت خانواده دختر روبه میشه، ناامید میشه، بعد از چند بار ..تا اینکه مسیر زندگی دختر تغییرمیکنه و برای ادامه تحصیل قراربود به خارج بره، پسرهم رفت خدمت ودنبال زندگیش، بعد از ۲۰ سال که پاییز قصه ما میره به مادر دوستش سربزنه ، مردی رامیبینه باهمون چشم های عسلی و شکسته وغمی که جاکرده بود تو چشماش و دلش ، باتعجب نگاه میکرد و زیرلب زمزمه میکرد ، هنوز دارم موهاتو میکشم ،،باقطره های اشک وحسرت نگاه ،   هردو که اسیر بودن.

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

آخرین اخبار

حوادث